بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

یک روز و دو جشن

٩ سال از یکی شدن روز تولدم و سالگرد ازدواجمون گذشته و  ٢٨ شهریور یکی زیباترین و خاطره انگیزترین روزهاس ............ پیمان عزیزم  روزها و روزها از با هم بودنمون گذشته ، چه تلخ و چه شیرین .خداوند را شاکرم که با وجودت تحمل تلخیها برایم راحت تر و شادیها را به کامم شیرینتر شدن ............     ...
30 شهريور 1391

بردیا و بلفی

هفته پیش دوستای بابا پیمان   میخواستن بیان خونمون ، ما هم چون خونه مون هنوز برای پذیرایی از مهمان آماده نشده بود مهمون ها رو بردیم ویلا ...مانی پسر عمو پوریا 10ساله و 7سال  از بردیا جونم  بزرگتر بود به همین خاطر زیاد با هم بازی نکردن البته چند تا فیلم کارتون با نگاه کردن ...... اما مژگان جون (خانوم عمو پوریا) یه سگ سفید به اسم بِلفی داشت که با بردیا جونم دائم در حال جنگیدن بودن ....وقتی بلفی میومد توی خونه بردیا میپرید روی میز غذا خوری تنها جای که بلفی دستش به بردیا جونم نمیرسید.... تموم این جنگ و دعوا ها از اون جا شروع شد که بردیا جونم ریسه تزیینی تولدش که هنوز توی ویلا بود رو  روی سر بلفی انداخت &nbs...
27 شهريور 1391

بردیا و خونه جدید

یک هفته بعد از تولد بردیا جونم ما رسما وارد خونه جدیدمون شدیم ...خونه ای که آماده شدنش طول کشید و ما مدتی طولانی خونه مامانی بودیم و کلی اذیتشون کردیم ...امیدوارم روزی بتونم برایشون جبران کنم بردیا جونم خونه ای جدیدمون رو که بابا پیمان با سواس خیلی زیادی ساخته رو خیلی دوست داره هر جا که میریم بعداز چند دقیقه میگه مامی بریم خونه ای خودمون هرکس خونه ای خودش.... تو خونه دائم در حال بازی با ماشین شارژی ، اسکوتر و دوچرخه اس .... اتاقشو خیلی دوس داره و شبها توی تختش تنها میخوابه   جملات بامزه ای بردیایی : مامی رنگ موهات قَفقِه ای  (قهوه ای) فرمان رو بچیپون  (بپیچون) مامی اس...
27 شهريور 1391

بردیا و جشن تولد سه سالگی

تولد سه سالگی بردیا جونم  رو قرار بود توی مهد بگیرم که به خاطر ماه رمضان کنسل شد، و در روز ٢٩ مرداد (عید فطر) با چند روز تاخیر توی ویلا یه جشن خودمونی گرفتیم . چون جشن تولد توی باغ بود کیک رو زنبور سفارش دادم  ولی وسایل تزئین با تم زنبور هرچی گشتم(توی شهر خودمون) چیزی پیدا نکردم  ....با چه دردسری تونستم یه تل زنبوری براش درست کنم...  بادکنکها رو زرد و قهوه ای خریدم ولی همشون به شاخه درختها خوردن و ترکیدن...   جشن از ساعت ٦عصر در باغ جلوی ویلا شروع شد و تا فردا ساعت ٨ شب ادامه داشت . بردیا جونم اینقدر هیجان زده بود که یکجا بند نمیشد عکسها رو با چه دردسری ازش انداختم شمع ها رو...
16 شهريور 1391

بردیا در دو سالگی

بردیا جونم در دو سالگی خیلی بامزه ، شیرین زبون ، شیــــــــــــطون و خرابـــــــــــــــکار بود .......... چند نمونه از خرابکاریها ...... شکستن شیشه لباس شوئی  مامانی با گوشت کوب ، سوزوندن مبل مامانی با اتو ، مخلوط کردن نمک زرد چوبه و ادویه جات مامانی (چندین بار) ، پاشیدن برنج و حبوبات کف آشپز خونه خودمون ، شکستن کنترلهای خودمون و مامانینا ، شکستن گوشی من و خاله شیما ، نقاشی با ماژیک پشت مبل و کندن نوار دور مبل های خودمون . .نقاشی روی دیوار خونه  .و خیلی از کارهای دیگه که الان یادم نیست . بردیا جونم در دوازده ماهگی راه رفت .  در یازده ماهگی تقریبا حرف میزد . در بیست&nbs...
6 شهريور 1391
1